معنی آب آذری

حل جدول

آب آذری

سو؛ در اکثر لهجه های ترکی و آذری واژه «سو» به کار می رود.

سو


آذری

اهل آذربایجان

لغت نامه دهخدا

آذری

آذری. [ذَ] (اِخ) تخلص شاعری ایرانی بقرن نهم هجری مادح سلاطین عادلشاهی دکن.

آذری. [ذَ] (ص نسبی، اِ) منسوب به آذر:
ز خونی که بد بهره ٔ مادری
بجوشید و شدچهره اش آذری.
فردوسی.
|| منسوب به آذربایجان. (درهالغواص حریری). || نام جامه ای که در آذربایجان بافتندی. (محمودبن عمر ربنجنی). || زبان آذری، لهجه ای از فارسی قدیم که در آذربایجان متداول بوده و اکنون نیز در بعض نواحی قفقاز بدان تکلم کنند. || مشک تیزبو. (محمودبن عمر ربنجنی).

آذری. [ذَ] (اِخ) شیخ نورالدین حمزهبن عبدالملک بیهقی طوسی، معاصر الغبیک تیموری. یکی از شعرا و از پیشوایان طریقت صوفیه بوده و به صحبت شاه نورالدین نعمهاﷲ کرمانی رسیده است، چندین بار بهند و بزیارت کعبه رفته است، مدت عمر او هشتادودو سال و در سال 864 یا 866 هَ. ق. وفات کرده است. مزارش در اسفراین است. از تصانیف او عجایب الدنیا و سعی الصفا و طغرای همایون و جواهرالاسرار است.


آذری طوس

آذری طوس.[ذَ] (اِ) نام مسهلی است مرکب از بیست وپنج جزء.


زبان آذری

زبان آذری. [زَ ن ِ ذَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) لهجه ای از فارسی قدیم که در آذربایجان متداول بوده و اکنون نیز در بعضی از قراء این ایالت و بعض نواحی قفقاز بدان تکلم کنند. در مقدمه ٔ برهان قاطع بقلم دکتر معین آمده است: نباید این لهجه ٔ ایرانی (زبان آذری) را با آذری مصطلح ترکان بمعنی لهجه ٔ ترکی مستعمل در آذربایجان اشتباه کرد. برای تعبیر اخیر رجوع شود به دائره المعارف اسلام. اینک در آذربایجان بقایای آذری کهن بعنوان هرندی، حسنو، قره چولی خلخالی و تاتی تکلم میشود. (مقدمه ٔ برهان قاطع بقلم دکتر معین ص 39). رجوع به «زبان آذری » تألیف کسروی و «ایران » و «آذری » شود.

فرهنگ عمید

آذری

مربوط به آذر،
مربوط به آذربایجان: موسیقی آذری،
از مردم آذربایجان
(اسم) زبانی از شاخۀ زبان‌های هندوایرانی که در آذربایجان متداول بود،
(اسم) زبان ترکی رایج در آذربایجان،
[قدیمی] به رنگ آتش: ز خونی که بُد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره‌اش آذری (فردوسی۴: ۱۳۵۶)،
(حاصل مصدر) [قدیمی] مانند آتش بودن،


آب

(شیمی) ماده‌ای مایع، بی‌طعم، بی‌بو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه‌ ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتی‌گراد جوش می‌آید و در صفر درجۀ سانتی‌گراد منجمد می‌شود،
مقدار زیادی از این مایع که در یک‌جا جمع شود، مانندِ دریا، برکه، و دریاچه،
عصارۀ میوه: آب سیب،
هرچیز شبیه آب که از بدن انسان ترشح می‌شود، مانندِ عرق، ادرار، منی، و اشک،
مایعی که چیزی را در آن پروریده یا پخته باشند: آب آلو، آب انجیر، آب گوشت،
مایعی که از تقطیر به‌دست می‌آید: آب نعنا،
[قدیمی] یکی از چهار عنصر،
[قدیمی، مجاز] رونق، رخشندگی،
[قدیمی، مجاز] آبرو، اعتبار: گر برای او نباشد تو نخواهی صدر و قدر / ور برای تو نباشد او نخواهد جاه و آب (انوری: ۲۴)،
[قدیمی، مجاز] جاه،
۱۱. [قدیمی، مجاز] رواج،
۱۲. [قدیمی، مجاز] طرز و طریق،
* آب آتش‌رنگ: [قدیمی، مجاز] شراب سرخ،
* آب‌ آتشگون: [قدیمی، مجاز] آب آتش‌رنگ، شراب سرخ‌رنگ، آب آتش‌زا، آب آتش‌نما، آب آتشین،
* آب آلو:
آبی که از آلو بگیرند،
آبی که آلوی خشک را در آن خیسانیده باشند،
* آب انداختن: (مصدر لازم)
جدا شدن آب برخی مواد غذایی مایع از دیگر اجزای آن،
جاری کردن یا پُر کردن آب در جایی مانند کشتزار و حوض،
* آب انگور:
افشرۀ انگور، آبی که از انگور رسیده بگیرند،
[قدیمی، مجاز] شراب، عرق، می، باده،
* آب بسته: [قدیمی، مجاز]
یخ،
برف،
تگرگ،
آب فسرده، آب خفته،
* آب بقا: [قدیمی] = * آب حیات
* آب ‌بینی: آب غلیظ که از بینی می‌آید، خل، خیل،
* آب ‌پشت: [قدیمی] آبی که از غدد تناسلی مرد هنگام جماع یا استمنا خارج می‌شود، منی،
* آب تاختن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] شاش کردن، ادرار ‌کردن، پیشاب ریختن، آب افکندن، آب انداختن: ز قلب آن‌چنان سوی دشمن بتاخت / که از هیبتش شیر نر آب تاخت (رودکی: ۵۴۱)،
* آب تبلور: (شیمی) آبی که در برخی مواد متبلور، مانند بلورهای کات کبود به حالت ترکیب در مواد شیمیایی وجود دارد و اگر آن را به‌وسیلۀ حرارت خارج سازند خاصیت تبلوری آن ماده از میان می‌رود،
* آب ‌تلخ: [قدیمی، مجاز]
شراب،
عرق،
* آب‌ حیات:
آب چشمه‌ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می‌کند و هرگز نمی‌میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب ‌بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش: کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن / نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی (سعدی۲: ۶۱۳)،
[مجاز] دهان معشوق،
* آب حیوان: [قدیمی] = * آب حیات: که دراین راه در بدی نیکی‌ست / کآب حیوان درون تاریکی‌ست (سنائی: ۲۰)،
* آب‌ خضر: [قدیمی] = * آب حیات
* آب‌ خفته: [قدیمی، مجاز]
آب ایستاده و راکد،
یخ،
برف،
* آب دادن: (مصدر متعدی)
دادن آب به کسی یا حیوانی،
آبیاری کردن باغچه یا کشتزار،
[مجاز] رویۀ فلزی را با آب فلز دیگر پوشاندن،
[مجاز] زراندود یا سیم‌اندود کردن فلز،
* آب دهان: ‹آب‌دهن› آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می‌شوود، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو، بفج،
* آب ‌دیده: [قدیمی، مجاز] اشک چشم، سرشک،
* آب ‌رخ: [قدیمی، مجاز]
آبرو، شرف، اعتبار،
ارج و قدر،
نیک‌نامی: خاقانیا زنان طلبی آب رخ مریز / کآن حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند (خاقانی: ۸۶۰)،
* آب رز: [قدیمی]
آبی که از شاخه‌های بریدۀ تاک بچکد،
[مجاز] باده، می: آب رَز باید که باشد در صفا چون آب زر / گر ز زرّ مغربی ساغر نباشد گو مباش (ابن‌یمین: ۱۱۶)،
آب زهر،
* آب رزان: ‹آب رَز› [قدیمی، مجاز] باده، شراب انگوری،
* آب رفتن: (مصدر لازم) کوتاه شدن پارچه یا لباس نو به‌واسطۀ شستن آن در آب،
* آب ‌رکنی:
آب رکن‌آباد،
نهری در شیراز که سرچشمه‌اش در شمال این شهر و از آثار رکن‌الدولۀ دیلمی است،
* آب ‌زر: آب‌طلا، محلول زر که با آن بنویسند یا تذهیب‌کاری بکنند،
* آب زندگی: ‹آب زندگانی› = آب حیات: معنی آب زندگی و ‌روضهٴ ارم / جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست (حافظ: ۱۴۸)،
* آب ‌ژاول: (شیمی) محلول زردرنگی مرکب از آب، نمک طعام، و هیپوکلریت سدیم که برای گندزدایی و رنگ‌زدایی به کار می‌رود،
* آب سبز: (پزشکی) از امراض چشم که عوارض آن افزایش فشار داخلی چشم و درد و سفتی کرۀ چشم و محدود شدن میدان دید است و ممکن است منجر به کوری شود، گلوکوم،
* آب سبک: (شیمی) آبی که مواد معدنی در آن کم باشد، آب گوارا،
* آب سخت: (شیمی) آبی که مواد معدنی در آن بسیار باشد و صابون در آن خوب کف نکند،
* آب ‌سفید: ‹آب سپید› (پزشکی) = آب‌مروارید
* آب‌ سیاه: ‹آب سیه›
(پزشکی) از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می‌شود، آمورز،
[قدیمی، مجاز] شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری،
[قدیمی] آب بسیار و عمیق، غرقاب،
[قدیمی] سیل،
[قدیمی] نیستی، مرگ: زردگوشان به گوشه‌ها مردند / سر به آب سیه فروبردند (نظامی۴: ۶۰۲)،
* آب‌ سیه: [قدیمی] = * آب سیاه: زردگوشان به گوشه‌ها مردند / سر به آب سیه فروبردند (نظامی۴: ۶۰۲)،
* آب شدن: (مصدر لازم)
گداخته شدن،
[مجاز] واشدن جسم جامد در اثر حرارت،
[مجاز] شرمنده شدن،
حل شدن چیزی در حلال،
[مجاز] بسیارلاغر شدن،
* آب ‌شنگرفی: [قدیمی، مجاز]
شراب سرخ،
اشک خونین،
* آب ‌فسرده: [قدیمی]
یخ،
برف،
* آب کردن: (مصدر متعدی)
جسم جامد را در آب حل کردن، جسمی را به‌وسیلۀ حرارت ذوب کردن، گداختن،
[عامیانه، مجاز] فروختن کالای بنجل و نامرغوب با حیله و تزویر،
* آب کشیدن: (مصدر متعدی)
آب را با دلو از چاه بالا آوردن،
بردن آب با ظرف از جایی به جایی،
جامه یا پارچه‌ای را در آب شستن،
[عامیانه] چرک کردن زخم به سبب آلوده شدن با آب ناپاک،
* آب گرم: (زمین‌شناسی) چشمه‌ای که در برخی نقاط از زمین می‌جوشد و ممکن است دارای گوگرد و مواد معدنی دیگر باشد. در این صورت آب آن برای معالجۀ امراض پوستی نافع است،
* آب مژه: ‹آب مژگان› [قدیمی، مجاز] اشک چشم،
* آب معلق: [قدیمی، مجاز] آسمان،
* آب میان‌بافتی: (زیست‌شناسی) مایعی که سلول‌های بدن در آن غوطه‌ور هستند و بر اثر تراوش قسمتی از پلاسمای خون از دیوارۀ مویرگ‌ها حاصل می‌شود،
* آب‌وگل: [مجاز] خانه، بنا، ساختمان،
* آب‌وهوا: (زمین‌شناسی)
اوضاع جوی اعم از سرما، گرما، فشار جوی، و وزش بادها در یک شهر یا ناحیه،
متوسط اوضاع جوی در طی سالیان مختلف در یک شهر یا ناحیه، اقلیم،
* از آب و گل در آمدن: [عامیانه، مجاز] رشد کردن و به سن بلوغ رسیدن کودک،

فرهنگ فارسی هوشیار

آذری

منسوب به آذر، برنگ آتش (صفت) منسوب به آذربایجان (آذربایگان)، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان


آب

(اسم) مایعی است شفاف بی طعم و بی بو مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن. آب بعقیده قدما یکی از چهار عنصر محسوب میشود مقابل آتش، دریا بحر مقابل خشکی بر: خشکی و آب، رود نهر: آب جیهون، اشک سرشک: . . . را آب در چشم آمد، عرق خوی، بزاق آب دهان خدو: دهان وی بی آب گشت، عصاره شیره: آب آلو ظب سیب، عطر عرق نباتی: آب بنفشه آب گل، منی آب پشت: آب مرد آب زن، پیشاب ادرار، طراوت لطافت، صفا درخشندگی جلا. تری تازگی، رونق رواج: کارش برونق و آب است، آبرو عزت شرف: آب و جاه، روش طرز گونه نوع، فیض الهی مددغیبی، حقیقت روحانی. جمع: آبها آبان (فقط در نام ماه هشتم سال) . ترکیبات اسمی آب آتش خو. آبی که خصلت آتش دارد آب جوشان و خروشان، اشاره بطوفان نوح یاآب آتش رنگ. شراب لعلی، اشک خونین. یا آب آتش زای. شراب لعلی، اشک گلگون. یا آب آتش زده. اشک چشم. یاآب آتش فعل. ‎ آبی که اثر آتش دارد آبی که حاراست (مشبه به نور)، باده شراب. یاآب آتشگون. شراب لعلی. باده گلگون. یاآب آتش نمای. شراب لعلی، اشک خونین. یاآب آذرآسا. شراب باده، اشک خونین آب آذرسا. یاآب آمیخته. آب آلوده و تیره ما ء مضاف. یاآب ارغوانی. باده لعلی، اشک خونین. یا آب استاده (ایستاده) . آب راکد، مردی کامل که در باطن بسیر الی الله مشغول است. یا آب اکسیژنه این آب در 1818 بوسیله در 1818 بوسیله تنار کشف شد. وی در یک شیشه بلوری که در آب یخ قرار داده بود 200 سانتیمتر مکعب آب و 20 گرم اسید کلریدریک غلیظ و 10 گرم بی اکسید دو باریم قرار داد. از ترکیب آنها آب اکسیژنه تهیه میشود و کلرور باریم نیزحاصل میگردد: دو جسم مذکور هر دو محلولند و باسانی جدانمیشوند به ظن سولفات نقره می افزایند تا کلروردو باریم رسوب کند. یا آب ایستاده. آب استاده یا آب باده رنگ. اشک خونین. یاآب برنده. آب گوارا. یاآب بی حد. آبی که نهایت ندارد، دریای بی کرانه. اقیانوس بی پایان، هستیبی حد و اندازه که فقط خدای تعالی برآن حاکم است، وجود اولیا الله که زنده کننده ی نفوس مرده و کامل کننده ی ناقصانند. یاآب تلخ. شراب انگوری، اشک چشم عاشق مهجور. یاآب جاری. آبی که جریان دارد ظب روان مقابل آب راکد آب ایستاده. یاآب جوشان. آب معدنی گازدار آب آهن جوشان. یاآب راکد. آبی که جریان ندارد آب ایستاده. مقابل آب جاری آب روان. یا آب روان. آب جاری مقابل آب راکد آب ایستاده. یا آب رود (خانه) . آبی که در رودخانه جاری است. یا آب روشن. آب صاف. مقابل آب کدر آب تیره، رونق رواج. یاآب ژاول. اگر گاز کلر را در محلول سرد سود وارد کنیم آب ژاول تولید میگردد: این مخلوط را میتوان با عبور الکتریسیته از محلول نمک طعام بدون جدا بودن قطبین بدسصت آورد زیرا در یک طرف سدیم با آب ترکیب میشود و سود میدهد و از طرف دیگر کلر تولید میگردد که بوسیله سود جذب میشود. آب ژاول محلولی است با بوی کلر و این مخلوط در مقابل اجسامی که میتوانند کلر بگیرند مولد کلر است و در مقابل اجسامی که با اکسیژن میل ترکیبی داشته باشند مولد اکسیژن. یاآب لاباراک مانند آب ژاول تهیه میشود ولی بجای سود پتاس مصرف میگردد: این محلول نیز خواص شیمیایی آب ژاول را داراست. یاآب مقطر. آبی که با قرع وانبیق جوشانده و تقطیر کرده باشند و آن در دارو سازی بکار میرود. ترکیبات فعلی و جملات آب از آب تکان نخوردن حادثه ای رخ ندادن آرام بودن اوضاع یا آب از تارک کسی برتر گذشتن کار او باتمام رسیدن. یاآب از جگر بخشیدن عطا کردن بخشیدن چیزدادن. یاآب از چک و چانه. . . سرازیر شدن تمایل شدید داشتن. یا آب از سر تیره بودن. گل آلود بودن آب از سرچشمه، ناقص بودن امری از آغاز. یاآب از سر شدن (کسی را) . نزول آفات و بلیات بیشمار (بر وی) . یاآباز سرچشمه گل (آلود) بودن. عیب و نقص در اصل و بنیان امر بودن. یاآب از سر گذشتن (کسی را) . کار. . . باتمام رسیدن بیهوده بودن هر اقدام جدید. یاآب افتادن دهان. جاری شدن آب از دهان بسبب خوردن چیزی ترش و جز آن، میل و رغبت شدید داشتن بچیزی یاآب اندر دهان آوردن. دهان شخص پر آب شدن، مشتاق شدن او رغبت شدید ایجاد شدن، مشتاق کردن راغب ساختن یاآب به آب شدن تغییر آب و هوادادن، تغییر حال دادن بهبود یافتن یا بیمار گردیدن بسبب سفر. یا آب بجوی باز آمدن. یاآب بدهان. . . انداختن. موجب شدن تولید بزاق را در دهان کسی، مشتاق کردن راغب کردن یا آب برآتش. . . ریختن. اندوه یا خشم. . . را با گفتار یا کرداری فرو نشاندن. یا آب بزیر هشتن. فریب دادن، حیله کردن. یا آب بغربال پیمودن. آب بهاون کوبیدن یا آب بکس ندادن نم پس ندادن چیزی ندادن. یا آب بهاون کوبیدن (کوفتن) . عمل لغو و بیهوده کردن یاآب بی لجام خوردن. مطلق العنان بودن سر خود بودن. یاآب پاکی روی دست (کسی) ریختن. کاملا (او را) مایوس کردن. یا آب توبه بر (بروی) سر ریختن توبه کردن. یاآب توبه بر (بروی) سر (کسی) ریختن توبه دادن (وی را) . یاآب در جگرآمدن رسیدن آب بجگر. توضیح - بعقیده قدما معده محل غذا و جگر مرکز آب است. یا آب در جگر داشتن. مست بودن مستی. یا آب در جگر نداشتن. مفلس بودن بی چیز بودن یا آب در جوی آمدن. آمدن دولت رفته بازگشتن اقبال از دست رفته. یاآب در جوی (کسی) بودن بخت و اقبال و دولت بدست (وی) بودن. یاآب در جوی داشتن. داشتن دولت و اقبال، رونق و تازگی و طراوت داشتن. یا آب در چشم نداشتن بی حیا بودن شرم نداشتن. یاآب در دهان آمدن (کسی را) یا آب در دیده نداشتن. شرم نداشتن حیا نداشتن. یاآب در شکر داشتن. ضعیف بودن زار بودن. یا آب در چیزی کردن. دغلی کردن (درآن) ناراستی بکار بردن (در وی) . یا آب در هاون سودن (کوبیدن کوفتن) . کار بیهوده کردن مرتکب امری شدن که نتیجه نداشته باشد. یا آب را تیره کردن آب را گل آلود کردن، میان دو یا چند تن نفاق افکندن تضریب. یا آب رفته (روان) بجوی باز آمدن. باز گشتن سعادت و دولتی پشت کرده. یاآب (چیزی کسی) روشن بودن. رواج داشتن طراوت داشتن، عزت داشتن آبرو داشتن. یاآب (کسی را) ریختن. بی عزت کردن وی خفیف ساختن او. یا آب زیر پوست (کسی) افتادن چاق شدن فربه گردیدن، متمول شدن. ثروتمند گردیدن. یا آب سفت کردن. کار بیهوده کردن. یاآب شان بیک جوی نمیرود با هم سازگار نیستند. یا آبی گرم کردن (با کسی) جماع کردن (با وی) آمیزش کردن (با او) . یاآبی گرم نشدن (از کسی) . بیهوده بودن توقع یاری (از او) . یااز آب جستن یا از آب در آمدن نتیجه دادن حاصل شدن: (ببین چه از آب در میظید. ) خوب از آب در آمد. )، پرورش یافتن تربیت شدن. یا از آب کره گرفتن. از هر وسیله استفادهای (مخصوصامادی) بردن، خسیس بودن لئیم بودن. یا حق آب و گل داشتن حق اقامت و سکونت داشتن. یا خود را به آب و آتش زدن بهر وسیله سخت و پر خطر متوسل شدن برای رسیدن بمقصود خودرا بمخاطره افکندن. یا آبها از آسیا افتادن. سرو صداها خوابیدن. تعبیرات آبت نبود نانت نبود. . . ت چه بود ک در مورد کسی گفته میشود که بیهوده بکاری اقدام کند و زیان بیند. یا وقتی که آبها از آسیا افتاد (اسم) نام ماه پنجم یا یازدهم سالماه خاص یهودی و سریانی. در اصطلاح سریانی رومی ماه آب با ماه ششم اغسطس سال مالیه ترکان یعنی با ماه اوت یولیانی مطابق است.

فرهنگ معین

آذری

(ذَ) (ص نسب.) منسوب به آذر، آتشی.

اهل آذربایجان، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان. [خوانش: (~.) (ص نسب.)]

فرهنگ فارسی آزاد

علی آذری

عَلی آذری، از مبلّغین منقطع و مخلص امرالله می باشند که خود در جوانی در 1332 هجری قمری بشرف ایمان فائز و سپس قیام به تبلیغ امرالله نمودند و تا آخرالحیات اوقات خویش را وقف تبلیغ و تدریس در بلاد مختلفه نمودند،

معادل ابجد

آب آذری

914

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری